شراب شيرازي

علي حبيب نيا
ali_habibnia@yahoo.com

شايد تو هم فكر كني احمقانه است، نمي‏دانم. اما مي‏خواهم بپرسم آيا تا حالا برايت پيش آمده كه از دست كسي به تنگ بيايي و دمي به خمره بزني و وقتي كه چاره نكرد، بروي بالاي پشت بام خانه خودت و با تمام قدرت فرياد بزني و بعد با سر بپري پايين و خودت را راحت كني؟ نه؟! چه جالب! براي من هم پيش نيامده.

اما شايد برايت پيش آمده باشد كه از دست كسي به تنگ بيايي و آنوقت سرت را مثل من بكني داخل خمره شرابي كه گوشه اتاق كوچك و خالي جا خوش كرده و بعد از چند ثانيه تحمل بوي تحمل ناپذير شراب شيرازي‏اي كه بيشتر شبيه شاش شتر است تا شراب شيرازي، و اشك داخل چشمت حلقه بزند و بعد ياد آن زماني بيفتي كه بچه بودي و درد و غم حالايت را نداشتي و بالاتر از آن، پناهگاهي داشتي امن و راحت و آنوقت با تمام وجود و از تهدل فرياد بزني: « مادر! » و بعد صداي هجاهاي خارج شده لفظ مادر از دهانت، بخورد به سطح شراب و برگردد و برسد به خودت و اين انعكاس بارها تكرار شود و از گوشَت، از چشمت، از دماغت، پوست صورتت و خلاصه با ذره ذره وجودت جذب شود و آنوقت بپيچد توي مغزت و همان طور كه اين صدا داخل خمره مي‏رود و مي‏آيد، توي جمجمه‏ات نيز برود و بيايد و برود و بيايد و آنقدر به اين تواتر ديوانه كننده‎اش ادامه دهد كه ديوانه‏ات كند، و وقتي ديوانه شدي، ديوانه‎تر از زماني كه با همان شراب شيرازي يا نه، شاش شتر مست مي‏شوي، بالاخره سرت را بياوري بيرون و دو تا دستت را بگذاري روي گوشهايت تا اين صدا را نشنوي، ولي باز هم چاره نكند و صداي توي سرت از درون شنيده شود و ديوانه‏ترت كند و پس از مدتي نه كم طولاني زجر كشيدن و له شدن و مچاله شدن، حس كني كه ديگر هيچ چيز نمي‏شنوي و از شدت خستگي و بي‏رمق مثل جنازه بيفتي گوشه اتاق كوچك و خالي، درست همان جايي كه خمره شراب بود، يا لااقل فكر مي‏كردي بود، و ببيني سرت شده پر از شراب شيرازي يا نه، شاش شتر و از بوي گند توي سرت حالت به هم بخورد و ديگر نتواني به چيزي فكر كني مگر به اينكه آيا عاقلانه بود كسي را كه به تنگت آورده، كلافه‎ات كرده،، سرگردانت كرده، كسي را كه دوستش داري، عاشقش هستي و برايش مي‏ميري، بياوري اينجا و با دستهايت، با دستهاي خودت گلويش را محكم بگيري و آنقدر فشار بدهي تا چهره زيبا تابانش كبود شود و از دست و پا زدن و هن‏هن كردن بايستد و آرام بيفتد گوشه اتاق كوچك و خالي، درست همان جايي كه خمره شراب بود، يا لااقل فكر مي‎كردي بود، و ببيني عرق تن هنوز گرمش بوي شراب شيرازي يا نه، بوي شاش شتر مي‏دهد و آنوقت…

بگو ببينم، تو هم فكر مي‏كني كه عاقلانه است؟ نمي‏دانم. حتي شايد براي تو هم پيش آمده باشد. اصلا ممكن است براي همه پيش آمده باشد. ممكن است… شايد، براي همه.
 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

30588< 3


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي